كريمي مشاور بيمه

كريمي مشاور بيمه

    

صفحه اصلي | آرشيو وبلاگ | تماس با ما
۷ اسفند ۱۳۹۸
داستان كوتاه آموزنده

مردي در كنار ساحل دور افتاده اي قدم مي‌زد. مردي را در فاصله دور مي بيند كه مدام خم مي‌شود و چيزي را از روي زمين بر مي‌دارد و توي اقيانوس پرت مي‌كند. نزديك تر مي شود، مي‌بيند مردي بومي صدفهايي را كه به ساحل مي افتد در آب مي‌اندازد. - صبح بخير رفيق، خيلي دلم مي خواهد بدانم چه مي كني؟ - اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از كمبود اكسيژن خواهند مرد. - دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شكلي وجود دارد. تو كه نمي‌تواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يك ساحل نيست . نمي بيني كار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نمي كند؟ مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت: براي اين يكي اوضاع فرق كرد.

 

آرشيو نظرات (0)

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
 
 

 


معرفي وبلاگ

ابوالقاسم كريمي:مشاور شركت بيمه پارسيان



فهرست اصلي

صفحه نخست
پست الكترونيك
آرشيو مطالب
افزودن به علاقه مندي ها
صفحه خانگي
 


آرشيو موضوعي

موضوعي ثبت نشده است


آرشيو ارسال ها

اسفند ۱۳۹۸
بهمن ۱۳۹۸


پيوند ها

خريد اپل ايدي به سيب
طراحي سايت
سئو
توليد محتوا
ساخت وبلاگ





 



[ ساخت وبلاگ ]